تو چرا هنوز او را با خود حمل می کنی؟!

ساخت وبلاگ

  دو راهب در موقع گذشتن از قسمت کم عمق رودخانه،

متوجه ی دختر جوانی شدند که لباس پر زرق و برقی بر

تن داشت و نمی خواست کـه لبـاسش در حین عبور  از

آب خیس شود.

   یکی از دو راهب بی هیـچ مقدمـه ای او را بر کول خود  

گرفت و آن طرف آب او را روی زمین خشک گذاشت.

   بعد از این ماجرا راهب ها بـاز بـه راه خود ادامـه دادنـد.

ساعتی بعد راهب دیگر بـه سخن آمـد و گفـت: «شکی

نیست که لمس کردن زنان کار درستی نیست و این کار

بر خلاف احکام  رهبانیت است. تـو چگونه بـه خود جرئت

دادی که چنین کاری کنی؟»

   راهبی که دخترک را بر دوش خود گرفته بـود، لحظاتی

بدون اینکه سخنی بـه دوستش بگویـد بـه راه خود ادامه

داد و سرانجام گفت: «من یک ساعت قبـل او را از کـولم

به زمین گذاشتم،تو چرا هنوز داری حملش می کنی؟!»

 

بلند بگو الهی شکر!...
ما را در سایت بلند بگو الهی شکر! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : transcendency بازدید : 139 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 14:52